قصه شروع زندگی مجازی من

متولد اول خرداد شصت وشش هستم. بیست و هفتم فروردین سال ۹۴ ازدواج کردم و به جمع متاهلین پیوستم و در حال حاضر داری یک جفت دوقلو پسر با نامهای سبحان و ماهان هستم.
میخوام قصه زندگی شروع مجازی خودم رو براتون تعریف کنم. خرداد سال ۹۰ خواهرم فوت کرد. وبرای منی که خواهرم رو بینهایت دوست داشتم. مرگ خواهر یک اتفاق واقعا تلخ بود که من رو به سمت افسردگی میبرد. حدود شش ماه بعد از فوت خواهرم تصمیم گرفتم با دنیای مجازی آشنا بشم تا از افسردگی دور بشم. و برای اولین بار شروع به وبلاگنویسی کردم. خیلی زودتر از چیزی که فکرش رو کنم یاد گرفتم. سعی کردم یاد بگیرم چطور میشه با وبلاگ با ادمها دوست شد و چطور میشه به آدمها احترام گذاشت. بعد از حدود چند ماه از شروع کارم با وبلاگنویسی روزانه تونستم حدود بین یکصد و پنجاه الی دویست کامنت بگیرم که اون موقع فوقالعاده زیاد بود. شاید عدد بین پنج الی ده برای من عالی بود ولی من چندین و چند برابر بیشتر پیغام دریافت می کردم. برای منی که نود درصد نوشتها طنز و ده درصد هم عاشقانه و .... می نوشتم.
حدود دو سالی وبلاگ نویسی کردم. توی اونجا با مشکلات خرابی سایت بلاگفا روبرو شدم و پست گذاشتن برام سخت بود و اجبارا به فیسبوک کوچ کردم. هفته اول فیسبوکم سعی میکردم مثل وبلاگنویسی بیشتر طنز بنویسم و هر از چند گاه عاشقانه و... ولی روزی در یک کانال صفحهای دیدم با نام ( از آفرینندگان خوشیهای کوچک تشکر میکنم ) که کاربرها اونجا از داشتها و دلخوشیهاشون مینوشتن و من اونجا پستی گذاشتم که باعث شد زندگیم بعد از اون خیلی خیلی تغییر کنه. اون جملات برای خودم عادی بود و از ته دل ولی برای مردم دلنشین بود و خیلی استقبال شد . . .
بعد از این پست من تصمیم گرفتم گاهی از روزمرگیهای یک آبدارچی بگم، شروع کردم به نوشتن مثلا امروز شرکت چند مهمان داشت و من چند بار پذیرایی کردم و نظافت کردم و... تا از روزمرگی هایم کنار خانواده و گردش و صلهرحم و... که خیلی مردم خیلی از این نوشتهای من حمایت میکردن و خوششون میاد. حدود دوسالی به همین منوال ادامه دادم و با وجود داشتن هفت هزار دنبال کننده و بخاطر فیلتر شدن فیسبوک و سرعت کم نت ترجیح دادم وارد دنیای اینستاگرام بشم. و با همین نام یعنی ( روزمرگیهای یک آبدارچی) یک اکانت در اینستا ساختم و اولین پست رو در تاریخ ۹۴/۷/۷ گذاشتم